سلام آقاي خوبي ها
از وقتي شنيده ام وبلاگ ها را مي خوانيد. هوس کردم با شما خاطره بازي کنم.
راستش اولش اصلا فکر نمي کردم از شما اين همه خاطره داشه باشم. آن هم خاطره هاي شخصي
سال هزار و سيصد و شصت و چند بود؟شما يادتان هست؟ من يادم نيست. فقط يادم هست که دبستاني بودم. کلاس پنجم و شما تازه ريس جمهور شده بوديد.
يک روز از طرف شما يک بسته آموزشي براي ما آمد. رويش نوشته بود از طرف ريس جمهور. شايد هم مدير مدرسه گفت نمي دانم. آن بسته شامل چند تا دفتر بود. يکي دو تا مداد سياه و مداد گلي همراه با يک سفارش: درس بخوانيد. خوب درس بخوانيد.
آن روز هواي شمال . هواي مناطق محروم که مابوديم ابري و باراني بود. براي اولين بار مسير مدرسه تا خانه را با ماشين آمدم که بسته اهدايي شما خيس نشود.راستي از همان روز خوب درس خواندم ها . خيلي خوب
راستي اين احمدي نژاد شبيه آن روز هاي شما نيست؟




بگذريم سال هزار و سيصد شصت و هشت يود. امام مريض بودند.دبيرستاني بودم و امتحان مثلثات داشتيم آن روز که
توي مراسم ارتحال امام  توي حرم ، براي شما نامه نوشتم. يادتان هست؟ نوشتم حالا که رهبر شده ايد وظيفه تان خطير تر است. نوشتم قيامت هست و نزديک است. نوشتم مواظب خودتان باشيد.
خيلي جسورانه بود نامه ام . اما پر از خلوص بود.
و شما آقا ، قبل از جسارت، خلوص را گرفتيد.(بعد ها شنيدم نامه را خوانده ايد. خودتان. خود خودتان).
نامه اي که با اين جمله شروع شده بود: قال الحسين(ع) : (الهي انت کهفي حيين تعييني المذاهب في سعتها).
نماينده تان آمد منزل مان. از طرف شما سلام رساند و در قبال نامه ام کمي پول داد تا براي خودم از طرف شما هديه بخرم. سه جلد کتاب دانش زيست شناسي و يک جلدزيست شناسي مقدماتي خريدم و روي جلدش نوشتم هديه از طرف مقام معظم رهبري
کتاب ها به درد کنکورم مي خورد. هنوز هم به درد کنکور ته تغاري خانه مي خورد آقا.گفته بوديد درس بخوانيد ديگر نه خوب درس بخوانيد




دهه هفتاد را خوب درس خواندم آقا. خوب . خيلي خوب. بچه بودم که گفت بوديد : خوب درس بخوانيم. يادم بود. و شدم شاگر اول استان. شاگرد اول نهمين همايش دانشجويان بسيجي کشور با معدل بالاي 18و


سال 82 بود. سرهنگ گفت قرار است. ديداري با رهبر داشته باشيم.
گفت: مي خواهم تو را هم ببرم. اين ديدار اجر کاري بود که نمي خواهم بگويم که ضايع نشود. 
خيلي چسبيد. يادتان هست؟؟؟؟ توي حسينيه اولين بار بود که شما را از نزديک ميديدم و.و چه قدر انرژي داشت آن ديدار. همان سال فوق ليسانس هم قبول شدم. و باز درس خواندم و درس. سفارش شما بود.


سال هزار و سيصد و نود و پنج خيلي دلم برايتان تنگ بود.قرار بود يک کاروان از طرف اداره اعزام شود براي ديدار
واييييييييي و من آن روز اداره نبودم قرعه کشي کرده بودند. مديريت کاروان به نام من افتاده بود
چه کيفي داشت
فردا اما چشمهاي آقاي حسيني پر از اشک بود. کفت خوش به حالتان.از طرف من هم
گفتم : من آقا را ديده ام مي خواهيد شما برويد.
گفت: سه بار قرعه کشيديم به نام تو افتاده. تو را طلبيدن برو حلالت باشد
امدم و جلوبودم جلوي جلوي جلو . اولين رديف خوهران . چه آرامشي داشت ديدارتان. جانم تازه شد


و سال بعدهزار و سيصد و نود شش بود
اربعين بود. از کاروان کربلا جامانده بودم. شب اربعين قامت بسته بودم براي نماز مغرب. ريس اداره زنگ زد. گفت براي ديدار فردا بيت جضرت آقا هستي؟
االبته که هستم . اين چه سوالي است
پس يک ساعت ديگر راه آهن باش. نمازم را خواندم با بغش و با اشک. و مثل برق نيم ساعت بعد راه آهن بودم. هنوز هيچ کس نيامده بود
و فردا صبح . تهران که رسيديم يک راست رفتيم دانشگاه تهران
دلم را در طبق اخلاص نهاده بودم و آن طبق را بر سرم چون تاج افتخار
دانشگاه که رسيدم ديدم که چه خيل عظيمي از طبق بر سران.
شلوغ بود آقا.
از دانشگاه تا بيت پياده روي. و در ازدحام جمعيتگفتند آمبولانس در بيت هست اعزام بهواييي نه تا اخر ديدار سر پا بودم
فردا در بيمارستان امدادي مشهد
خاطر نازنينتان ازرده نشود خداي نکرده
فداي سرتان . اين درد يک ساله . به ديدنتان مي ارزيد آقا


يک چيز ديگر هم بگويم يواشکي؟ ديروز خيلي دلم هوايتان را کرده بود. هواي يک ديدار ديگر.


راستي يک چيز ديگر . از پارسال به خاطر درد پا ورزش نمي کنم. برايم دعا کنيد .زود برگردم به اطاعت از فرمان شمااين سفارش ديگرتان است ديگر نه.به فکر تقويت تقوا هستم. ديشب به خدا مي گفتم خودم را به خودت برگردان اينها سفارش اکيدتان به جوانان است ديگر نه؟اگر چه ما که ديگر


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

sheyda سوالات استخدامی نقاشی آبرنگ مرکز المپیاد شهر (واحدپسران)و استعداد خاص(واحددختران) نور رسام باربری مشهد معرفی پويا منصفي نُخُستْ آفرینِش فانوس رایانه راز